پنج ماه پیش (!) یه پست گذاشته بودم دربارهی برداشتم از دو فصل اول کتاب نیمهی تاریک وجود. بعد دیگه ول شد و ادامهش ندادم تا چند شب پیش که بالاخره نشستم فصل سوم رو تموم کردم. اولش خیلی حال خوندن و فکر کردن به تمرین آخر فصلش رو نداشتم. میخواستم تا هر جا حسش بود بخونم و آخر هفته که دوستم رو میبینم کتابو بهش پس بدم. (چند ماهه چهارتا از کتاباش دستمه :دی) ولی در نهایت اینجوری شد که یه صفحه تو دفترم در راستای تمرینش نوشتم و به خودم گفتم بذار کتاب یه کم دیگه هم دستم بمونه :)
این فصل هم در ادامهی حرفای قبل، میگه اگر صفت منفی یا مثبتی در دیگران توجه ما رو به خودش جلب میکنه، و باعث میشه ما اون رو قضاوت یا تحسین کنیم، دلیلش اینه که خودمون هم اون صفت رو داریم:
چیزی نیست که بتوانیم ببینم یا تصور کنیم و خودمان همان نباشیم. اگر ما صفتی خاص را نداشته باشیم، نمیتوانیم آن را در دیگران تشخیص دهیم. اگر شهامت شخصی را ببینید در واقع این بازتاب شهامت موجود در درون شماست و اگر شخصی را خودخواه فرض کنید، مطمئن باشید که در درون شما هم به میزان بسیار زیادی اعمال خودخواهانه وجود دارد. گرچه این اعمال ممکن است همیشه بروز نکند، هر یک از ما قادر است هر صفتی را که میبینیم بروز دهیم. با توجه به اینکه ما بخشی از تصویر کلی این دنیا هستیم، تمام آنچه میبینیم، تحسین و فضاوت میکنیم نیز هستیم.
در ادامه میاد تمثیلی که جان ولوود (روانشناس) آورده رو توضیح میده. میگه درون ما مثل یه کاخ بزرگه با کلی اتاق که نمایندهی جنبههای مختلف وجود ما هستن. ما تو بچگی بدون خجالت و ترس از قضاوت میریم دنبال کشف کاخ و اتاقهاش. اما کمکم که بزرگ میشیم غریبهها میان تو کاخمون و راجع به اتاقهاش اظهارنظر میکنن. ما هم به دلایل مختلف مثل نیاز به پذیرفته شدن، ترس، یا شبیه نبودن اتاقهامون به بقیه و. به تدریج در یه سری اتاقها رو قفل میکنیم. این کار بهمون امنیت میده. حتی ممکنه بعد از مدتی وجود بعضی اتاقها رو یادمون بره، در صورتی که وجود هر کدوم برای ساختار کاخ ما ضروریه.
بسیاری از ما از دیدن آنچه پشت درهای بستهی زندگیمان وجود دارد، واهمه داریم. بنابراین به جای اینکه از سر کنجکاوی و ماجراجویی به شناخت خود پنهانمان بپردازیم که سراسر هیجان و شگفتی است، وانمود میکنیم که چنین اتاقهایی اصلا وجود ندارد و این چرخه همچنان ادامه دارد. اما اگر شما واقعا تمایل دارید که زندگیتان را تغییر دهید، باید به کاخ خود بروید و در اتاقها را یکی یکی و به آرامی باز کنید. باید جهان درونتان را کشف کنید و تمام آنچه را طرد کردهاید، برگردانید. تنها در حضور کل وجودتان میتوانید از شکوهتان قدردانی کنید و از کلیت و منحصربهفرد بودن زندگیتان لذت ببرید.
بعد توضیح میده برای همینه که یه سری ویژگیها تو آدمای دیگه توجه ما رو به خودشون جلب میکنن؛ چون همونایی هستن که ما یه زمان میخواستیم فراموششون کنیم.
همانطور که گونتر برنارد بهدرستی گفته است: «ما انتخاب میکنیم که از یاد ببریم کیستیم و بعد فراموش میکنیم که از یاد برده بودیم.»
برای او توضیح دادم که این قانونی معنوی است، که کائنات همیشه ما را به سمتی هدایت میکند که با کلیت خودمان روبهرو شویم. ما هر چیز یا هر کسی را که خصلتهای ویژهی فراموششده در وجود ما را بازتاب کند، جذب میکنیم.
تمرین این فصلش این بود که به یه جنبهی مثبت وجودمون فکر کنیم و بعد هم به یه جنبهی تاریک خودمون. بعد این دو تا رو با هم روبهرو کنیم و سعی کنیم اون منفیه رو بپذیریم و این چیزا. خب البته این کار زمان میبره. ولی برام جالب بود که اون ویژگی منفی که پنج ماه پیش دربارهش نوشته بودم عوض شده بود. شاید یه دلیلش اینه که تمرین فصل قبل از ترسها سوال میکرد. این بار فقط گفته بود یه ویژگی منفیتون رو پیدا کنید. شایدم اون ترسها یهذره کمرنگ شدن یا این یکی ویژگی پررنگ شده.
راستی، این پست وبلاگ آقاگل رو دیدید؟ یه جملهشو اینجا میذارم ببینید مولانا هم همین حرفا رو زده:
همۀ اخلاقِ بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در توست نمیرنجی، چون آن را در دیگری میبینی میرمی و میرنجی.
حتما برید همهشو بخونید خودتون :) انصافا کاش سعدی و مولانا و. خوندن برام راحتتر بود.
ببخشید طولانی شد، مرسی اگه تا تهش خوندین :) امروز خیلی سرحال و باحوصله نبودم و همهش دلم میخواست بیام ذهنم رو با نوشتن از فکرام خالی کنم. نهایتش شد این یکی پست :))
درباره این سایت