حس خوبی نسبت به همگروهی پروژهی رباتیکم ندارم. چون کسی رو سر کلاس درست نمیشناختم و تنها دختر دیگهی کلاس هم رفته بود با یکی از پسرا ()، پیشنهادشو قبول کردم. اصلا از معضلات دختر بودن تو دانشکدهای که درصد بالایی از دانشجوهاش پسرن، همین داستان همگروهی پیدا کردن سر پروژهی هر درسیه! خاطرهها دارم از این قضیه :))
اولش به خودم میگفتم کاش اونقدر تو درس خوب بودم که میتونستم مطمئن باشم برا خوب شدن پروژهش اومده سراغ من. حالا دارم یه کم اعتمادبهنفس میگیرم چون انگار واقعا یه قسمتایی رو بهتر بلدم (از تئوری درس بگیر تا نصب نرمافزار و حتی زبان). از طرف دیگه اگه بخوایم ساخت رو هم انجام بدیم (که امتیازیه ولی ظاهرا همه میخوان بسازن!) این بار اون تجربهش بیشتره و اصلا یه دلیل موافقتم دونستن همین نکته بود. آدم مودب و پیگیریه ولی یه وقتا رو مخه. بهش حس خوبی ندارم دیگه خلاصه! :)
حالا اون دختره قبل از اینکه استاد پروژه رو کامل تعریف کنه، با اون پسر خفن-فعال-رو اعصابه هماهنگ کردن چی کار بکنن و حتی میگفت کنفرانسم انتخاب کردهن برای مقاله دادن :| پسره قشنگ معلومه خیلی کار کرده تو این زمینه. سر کلاسا بیش از حد فعاله و حتی گاهی جلوتر از درس یه چیزایی رو میگه. جلسهی پیش من و این همگروهیم رفتیم از استاد یه چیزی بپرسیم و صبر کردیم تا سوال ایشون در مورد سِروو موتور تموم شد. یعنی سوالش در مورد ساختن رباته بود و ما تازه میخواستیم از محاسبات اولیهمون سوال کنیم! سوالش که تموم شد نرفت. وسط جواب دادنِ استاد به ما، اونم هی نظر میداد. قصدش کمک بود احتمالا، ولی یه مقدار آزاردهنده بود. کاش یه وقتا بتونه حرف نزنه.
امروز دوباره رفتیم آزمایشگاه و از استاد چند تا سوال کردیم. اونا نبودن خدا رو شکر! ذهنمون هم مرتبتر بود. منم کلی حرف زدم. حس بهتری دارم الان و البته کلی کار بیشتر برای انجام دادن! :)
پ.ن. احتمالا رمزدارش کنم یکی دو روز دیگه.
+ آپدیت جدید تلگرام رو دوست دارم. میشه توش چتها رو آرشیو کرد. برا منی که دلم نمیخواد کانالهای اضافه تو دست و پام باشن خیلی خوبه!
+ یه هفته شده که اینستا نرفتم. خوبه، ولی حس میکنم دارم کمبودشو با رفرش کردن اینجا جبران میکنم! باید یه فکری برا اینم بکنم.
درباره این سایت