معمولا فیلمهایی که از رو کتابا ساخته میشن، شبیه کتابه درنمیان و خیلی وقتا به همین خاطر تو ذوق میزنن. ولی من امروز فیلم برادران سیسترز رو دیدم و ازش خوشم اومد. شاید چون دو سه سال پیش کتابشو خوندم و وقایعش خیلی یادم نمونده بود :)) یا شایدم چون واقعا قشنگ ساختنش.
فیلم وسترنطوره! و تو حدودای سال ۱۸۵۰ میگذره. دو تا برادرن (فامیلیشون سیسترزه!) که برا یکی کار میکنن و آدم میکشن و اینا. این بار دنبال یه آدمین که راهی برای به دست آوردن طلا پیدا کرده و کمکم خودشونم درگیر ماجرا میشن. دیگه خودتون برید ببینید (یا بخونید) که حرص و طمع آدمو به کجا میکشونه :) غیر از این قضیهی طمعکاری نکتهی دیگهش تغییریه که شخصیتها در طول داستان پیدا میکنن. خلاصه که تهش قابلیت درآوردن اشک رو هم داره.
John Morris: I left my family out of hatred and that my father was the person I despised most in this world. I despised everything about him. I sincerely thought I had been freed of all that until tonight. Listening to you, what do I realize? That most of the things that I thought I'd been doing these past years, freely the opinions that I thought I had of my own volition were in fact dictated by my hatred towards that man. .
دیدن فیلم ترغیبم کرد که دوباره برم سراغ کتابش. ولی فعلا شصت تا کتاب مونده رو دستم و حتی دنیای سوفی رو هم که میخواستم از کتابخونهی خالهم بیارم تهران، نیاوردم :( عوضش به شما پیشنهاد میکنم برید کتابشو بخونید یا فیلمش رو ببینید. :)
پ.ن. تازه جیک جیلنهال هم تو فیلم بازی میکنه (دیالوگ بالا از ایشونه!) و به نظرم اگه نقش چارلی سیسترز (سمت چپ توی عکس) رو هم به کریستین بیل میدادن دیگه عالی میشد :دی
پ.ن۲. کلی از کتابای خوبی که خوندم رو مدیون کتابخونهی خالهم هستم!
درباره این سایت