امروز به خودم قول داده بودم بعد از دندونپزشکی اگه خیلی درد و اینا نداشتم، تنهایی برم نمایشگاه کتاب. ترمیمِ بعد از عصبکشیِ سهشنبه رو میخواست انجام بده و نامرد دیگه بیحسی نزد :| فحش بود که تو دلم میدادم بهش :/ تازه میگفت دروغ میگی که درد داشتی، عصبشو کشیدیم دیگه درد نمیگیره که :/
البته خدا رو شکر برعکس سهشنبه، امروز دکتر بوی سیگار نمیداد! ولی مثل سهشنبه باز وسط کار با دستیارش در مورد دست آسیبدیدهش صحبت میکرد. نمیدونم چه اصراریه موقعی که دستش تو دهن مریضه بگه این انگشتم پارسال آسیب دید، این دستم امسال :|
بگذریم! کارم زود تموم شد و یه ژلوفن انداختم بالا D: و راه افتادم سمت ایستگاه مترو به طرف نمایشگاه کتاب!
الان داشتم یه حساب کتاب میکردم چون خیلی سرم تو حساب کتابه D: دیدم در مجموع برای خرید ۱۹۰ تومن (۸ تا کتاب)، ۹۶ تومن هزینه کردم! (۹۰ تومن برای بن ۱۵۰ تومنی داده بودم و از اونطرف تخفیف غرفهها هم باعث شد ۱۹۰ تا حدود ۱۵۵ بیاد پایین) یه حس پیروزی کاذبی بهم دست داده اصلا!
اولین کتابی که خریدم انسانها (مت هیگ) بود. تو این پست دربارهی کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم از همین نویسنده گفته بودم. انسانها معروفتره و مسئول غرفه تعجب کرد من اول اون یکی رو خوندم :)) ضمنا مسئول غرفه بهم نایبپیشکار ماینر، کتاب جدید پاتریک دوویت (نویسندهی برادران سیسترز) رو هم نشون داد ولی من به وسوسهم غلبه کردم و گذاشتمش تو لیستم که بعدا گیرش بیارم! (الان که فکرشو میکنم به نظرم یارو شبیه همون فروشندهی شهرکتابی بود که ازش چگونه زمان. رو خریده بودم.)
بعدتر رفتم نشر نیماژ گفتم سگ سفید از رومن گاری رو میخوام. طرف کتابو برام آورد و بعد سه تا کتاب دیگه رم بهم معرفی کرد: کفشدوزک (دی.اچ.لارنس)، زوکرمن رهیده از بند (فیلیپ راث)، سومیشم یادم نیست! در نهایت کتاب رومن گاری رو بیخیال شده و اون دو تا رو گرفتم!
این وسط چند تا کتاب دیگه هم خریدم ولی آخرین کتابی که گرفتم ویکنت دو نیم شده (ایتالو کالوینو) بود. از اوناس که حس میکنم کتاب منو پیدا کرده. چند روز پیش لیست کتابهایی که پارسال آقاگل تو وبلاگشون منتشر کرده بودن رو نگاه میکردم و این کتاب یکی از اونایی بود که توجهمو جلب کرد. ضمنا عید از کتابخونهی خالهم به کتاب کمدی کیهانی از همین نویسنده یه نگاهی انداختم و آوردمش تهران (که هنوز نرسیدم بخونمش). امروز برای تموم کردن بن کتاب رفتم نشر چشمهی شلوغ و دنبال یه کتاب کمحجم و ارزون میگشتم که چشمم خورد به اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبهراه است؛ باز هم از رومن گاری. اگه میخریدمش بازم ته بن یه ذره میموند ولی دیگه چیز به درد بخوری ندیدم. این کتاب رفت تو صف صندوق که یهو چشمم به ویکنت دو نیم شده افتاد! به آقاهه گفتم میشه اونو به جای این بدین؟ :)) و خب اینطوری شد که امروز انگار قسمت نبود چیزی از رومن گاری بگیرم!
ضمنا عصر کتاب جنایات نامحسوس رو هم تموم کردم و به نظرم خیلی خوب بود! یه ذره حسرت خوردم که چرا موقعی که تو نشر چشمه دیدمش نخریدم که برا خودم هم داشته باشمش :)) بعدا میام بیشتر ازش میگم.
در پایان ذکر این نکته لازمه که تنهایی نمایشگاه کتاب رفتن بهم چسبید! راحت راه خودمو میرفتم و دنبال کتابایی که میخواستم میگشتم. آخرشم برا خودم بستنی عروسکی خریدم! D:
ولی انصافا سال دیگه از اول نباید بن بگیرم. پولش یه بحثه، این که جا ندارم برا کتابا یه بحث دیگه :(
درباره این سایت